۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

شیخان افغانی



شیخان ایران زده

این موجودات هرهری مذهب اند. به هیچ چیز اعتقاد ندارند اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیستند. انسانهایی هستند التقاطی، نان به نرخ روز خور و همه چیز برایشان علی السویه است.
نه ایمانی دارند و نه مسلکی. نه مرامی و نه اعتقادی به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع هستند و نه حتی در بند لامذهبی و بی دینی.
البته همواره به مساجد می روند اما همانطور که به حزب می روند.
توده را تهییج می کنند اما خودشان در جایگاه تماشاچی ها می نشینند درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته اند. همیشه کناره های میدان هستند و هیچ وقت آنهارا وسط میدان نمی توان دید. هرگز از خودشان مایه نمی گذارند، حتی به اندازه ی نم اشکی در مرگ دوستی یا تفکری در ساعت تنهایی.
 اصلا به تنهایی عادت ندارند و از تنها ماندن می گریزند چون از خودشان وحشت دارند، همیشه در همه جا هستند. شیخان ایران زده شخصیتی ندارند، چیزهایی هستند بی اصالت. چون تآمین ندارند، تقیه می کنند و در عین حالی که خوش تعارف هستند، به مخاطب خود هیچ اطمینانی ندارند.
 حتی چشمشان را باز نمی کنند تا حسن را از حسین تشخیص بدهند و گفته هایشان را به اراده ی خود برزبان جاری نمایند اما هر روز برای ایجاد غفلت و به خواب کردن مردم به ملم تازه ای دست می زنند، علم ابولفضل و کربلای متحرک درست می کنند و ... .


اما ریشه ی این موجودات بی اعتقاد متملق دروغگوی بی مایه ی بی وطن، به قریب 1300 سال پیش برمی گردد که در این آب و خاک و  درمیان این مردم جان گرفته و رشد کرده است.
آنها از چاپلوسی زاییده شده و نطفه هایشان در زهدان چاپلوسی منعقد شده و در یک رحم چاپلوس تربیت شده اند. این چاپلوسی ننگ دیروز و امروزمان نیست، ننگی ست که نشانه های آن را در سراسر تاریخ مردم مان دیده ایم. روزی که عبدالرحمان برما تاخت، آن شیخ نمک نشناس شیعه بود که در طریقت چاپلوسی به ارباب تازه، ارباب دیرین خود را فروخت[1]، ازهمان ... .




[1] رجوع کنید به نقد و تحلیل سیدگرایی در افغانستان، اثر استاد محمد اسماعیل مبلغ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر